نویسنده: دیوید گمل
ترجمه و انتشار: وبلاگ داستان
ماه همچون تیغه یک داس بر فراز دروس دلنوچ آویزان و سکوت سنگینی بر همه جا حاکم بود. پلین در نور مهتاب، به سمت پایین، به اردوگاه نادیرها می نگریست.
فردا هزاران جنگجویی که آنجا جمع شده بودند، فریاد زنان در حال کشیدن نردبان ها و قلاب های آهنی شان به سمت نوار باریک زمین خون آلود خواهند آمد، آنها برای نبرد و مرگ فریاد خواهند کشید و دقیقا مثل امروز، آن صدا او را وحشت زده خواهد کرد و همچون سوزن های یخی پوستش را سوراخ خواهد کرد.
.
خدا عمرت بده جوون ، از این فایل های که گذاشتی
اینو چندسال پیش خوندم
پایانش خیلی ازاردهنده بود برام
مرسی از سایت خوبتون . تو تابستون نعمتیه !
امیدوارم همیشه همین جوری فعال و برقرار باشید.